مهرادمهراد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره
مينامينا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

مهراد و مینا نشانه های رحمت خدا

جورچين

يه مدت پيش برات جورچين خريدم تا هوشت رو محك بزنم.................. همون بار اول به سرعت همشون رو چيدي ماشالله هزار ماشالله ........... قبلاً چندتايي كلبه ي هوش داشتي و آدمكهاش رو از خونه ي مربوطه سريع پيدا مي كردي و مي انداختي توي كلبه. عكساي آتليت هم بالاخره حاضر شد و رفتيم گرفتيم. تو آتليه عكسات رو كه ديدي گفتيم اين كيه؟ تو هم گفتي : مهراده ............... وقتي هم اومديم خونه با نظارت خودت رو ديوار نصبشون كرديم .......همش مي گفتي : بابا اينجا خوبه الهي قربونت برم فقط وقتي عكسات رو مي بيني مي گي مهراده................ولي همينطوري كه اسمت رو مي پرسيم نمي گي ديروز با پسرخاله مهرشاد حرف ميزدي تلفني ....ديدم با عجله گوشي رو گذاشتي و مي...
28 مرداد 1391

مهراد و ماه رمضان

پسر خوشگل و باهوش مامان...........اين روزها واقعا باورم نميشه كه يه بچه در دوسالگي چقدر مي تونه پيشرفت كنه....از وقتي رفتي توي دو سال تا حالا كه دو سال و تقريبا دو ماه داري خيلي خيلي بزرگ شدي و پيشرفت كردي عزيز دلم..........گاهي احساس مي كنم كه خيلي مي فهمي و حواسم هست كه دست از پا خطا نكنم. يه روز نشسته بودي و از من دور بودي ....گفتم مهراد بغل ميخوام بيا بغل ماماني............گفتي : نه ..........يكم كه گذشت از جات بلند شدي و آروم آروم اومدي سمت من ولي روت رو به يه طرف ديگه كرده بودي كه وانمود كني سمت من نمياي ..........بعد وقتي نزديك من رسيدي خنديدي و خودت رو انداختي تو بغلم...............من مونده بودم كه يه بچه ي دو ساله چطوري اين چيزا ر...
14 مرداد 1391

بوس كولولو (كوچولو)

هر وقت ميخواستي من يا هر كسي رو ببوسي فقط لپتو مي چسبوندي به لپمون و محكم فشار ميدادي اما حالا بوس كوچولو مي كني يعني لبات رو غنچه مي كني و مي بوسي هنوزم اگه بگم كه بيا بوسم كن مثل قبلاً لپت رو مي چسبوني ولي اگه بگو بوس كوچولو بكن لبات رو ميذاري رو لپم و مي بوسي قربون اون لباي خيست برم من عزززززززززززززززززيزززززززززززززم ديروز جاروی دسته بلند رو گرفته بودي دستت و مثلا ميخواستي خونه رو تميز كني كه محكم زدي به زير چونم و طبق معمول با گفتن يه آخ كوچولو از جانب من به جاي اينكه من گريه كنم و ناراحت بشم تو گريه كردي بابايي برات توضيح داد كه خورده به مامان و برو از دلش دربيار كه ناراحت شده اونوقت تو اومدي توي اتاق و خودت رو انداختي توي بغل...
2 مرداد 1391
1